342

HomeIranPoetryHafez Shirazi - Unicode

[email]

342

حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنين قفس نه سزای چو من خوش الحانيست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عيان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دريغ و درد که غافل ز کار خويشتنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچه ترکيب تخته بند تنم
اگر ز خون دلم بوی شوق می‌آيد
عجب مدار که همدرد نافه ختنم
طراز پيرهن زرکشم مبين چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پيرهنم
بيا و هستی حافظ ز پيش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم