330

HomeIranPoetryHafez Shirazi - Unicode

[email]

330

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بين که چون همی‌سپرم
چنين که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
بر آستان مرادت گشاده‌ام در چشم
که يک نظر فکنی خود فکندی از نظرم
چه شکر گويمت ای خيل غم عفاک الله
که روز بی‌کسی آخر نمی‌روی ز سرم
غلام مردم چشمم که با سياه دلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
به هر نظر بت ما جلوه می‌کند ليکن
کس اين کرشمه نبيند که من همی‌نگرم
به خاک حافظ اگر يار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم