327

HomeIranPoetryHafez Shirazi - Unicode

[email]

327

مرا عهديست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کويش را چو جان خويشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جويم
فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بدگويان ميان انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سايه قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمين سازند
بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سليمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
الا ای پير فرزانه مکن عيبم ز ميخانه
که من در ترک پيمانه دلی پيمان شکن دارم
خدا را ای رقيب امشب زمانی ديده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله
نه ميل لاله و نسرين نه برگ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ ميان همدمان ليکن
چه غم دارم که در عالم قوام الدين حسن دارم