111

HomeIranPoetryHafez Shirazi - Unicode

[email]

111

عکس روی تو چو در آينه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به يک جلوه که در آينه کرد
اين همه نقش در آيينه اوهام افتاد
اين همه عکس می و نقش نگارين که نمود
يک فروغ رخ ساقيست که در جام افتاد
غيرت عشق زبان همه خاصان ببريد
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دايره گردش ايام افتاد
در خم زلف تو آويخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بينی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
زير شمشير غمش رقص کنان بايد رفت
کان که شد کشته او نيک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
اين گدا بين که چه شايسته انعام افتاد
صوفيان جمله حريفند و نظرباز ولی
زين ميان حافظ دلسوخته بدنام افتاد