Samad Yaran

HomeIranStorySamad Behrangi

 

 

 

رفيق شهيد عليرضا نابدل
 

 

رفيق عليرضا نابدل در سال 1323 در خانواده متوسطي در تبريز متولد شد. او بعد از اتمام دوران تحصيلات ابتدايي و متوسطه، برای ادامه تحصيل در رشته قضايي به دانشکده حقوق دانشگاه تهران وارد شد. رفيق از همان روزهای اول ورودش به دانشگاه و همزمان با آشنا شدن با محيط جديد، فعالانه و با روحيه ای پرشور در جريان مبارزات سياسي دانشگاه شرکت جست و در رابطه با رفقا و جريانات مبارزاتي ای که مستقيم يا غيرمستقيم با آنها در تماس بود، با تحليلي انقلابي به اين نتيجه دست يافت که برای خروج از بن بست سياسي – بن بستي که قبل از شروع مبارزه مسلحانه بر جامعه ما حاکم بود – بايد به ضرورت های جامعه با برخوردی پيشتازانه و جستجوگر پاسخ گفت. به دنبال دستيابي به چنين نتيجه ای، کسب آگاهي و رسيدن به شناخت کافي از زندگي و انگيزه های مبارزاتي توده های خلقهای ايران برايش به مثابه امری لازم و فوری مطرح گشت. از اين رو، قبل از آنکه تحصيلاتش را به پايان برساند، دانشگاه را ترک گفت و با محمل معلمي برای رفتن به ميان توده ها راهي رضاييه شد. از اين به بعد رفيق همه زندگي خود را جهت تحقق آرمان های انقلابيش در خدمت توده های زحمتکش خلقمان قرار داد. اين برخورد يعني ترک تحصيلات عالي در خدمت مبارزه در بين نيروهای جوان و مبارز تبريز تاثير زيادی به جای گذاشت.

 

رفيق از اواخر سال 44 با جمعي از رفقا چون صمد بهرنگي، بهروز دهقاني، کاظم سعادتي و مناف فلکي در ارتباط نزديک قرار گرفت و به زودی پيوند انقلابي عميقي ميان آنها به وجود آمد. در رابطه با همين پيوند و برخورداری از تجارب عملي رفقای مذکور بود که رفيق نابدل توانست به برنامه فعاليت های انقلابي خويش برای کسب شناخت عيني از شرايط زندگي توده ها به شکل موثری ادامه دهد. در اندک زماني رفيق نابدل توانست به مدد شور عميق انقلابيش، با توده روستاهای منطقه تماس های زيادی برقرار کند. اين تماس ها نه تنها شناخت رفيق را از محيط، عيني و ملموس مي کرد و درکي واقعي از رنج های جان سوز اين خلق ها به او مي داد، بلکه تعهد و استواريش را در انجام وظايف انقلابيش فزوني مي بخشيد و ايمانش را به مبارزه انقلابي راسخ تر مي ساخت. رفيق با مشاهدات عيني خويش به درستي دريافت که توده های اين منطقه علاوه بر اين که همراه با ساير خلق ها و توده های زحمتکش ايران شديدا تحت استثمار و ستم اقتصادی – اجتماعي ناشي از شرايط عمومي جامعه طبقاتي ما مي باشند، بار سنگين نوع ديگری از ستم يعني ستم ملي را نيز بر دوش مي کشند. رفيق همچنين مشاهده مي کرد که چگونه رژيم حاکم سعي دارد با اشاعه روحيه شوينيستي و با استفاده از تفاوت های ملي خلق ترک و کرد که در اين منطقه به شکل بارزی در هم امتزاج يافته اند، از اتحاد و يک پارچگي آنان جلوگيری نمايد. در رابطه با اين سياست ارتجاعي رژيم که تاثير خود را در منطقه به جا نهاده است، رفيق رنجي را که به خصوص توده های خلق کرد اين منطقه تحمل مي کنند، عميقا احساس مي کرد. اين توده ها حتي از جانب هم زنجيريان خود نيز که ناآگاهانه تحت تاثير فرهنگ ارتجاعي رژيم قرار دارند، مورد تحقير واقع مي شوند؛ به خصوص که دارای تفاوت های مذهبي نيز مي باشند.

 

رفيق نابدل در شرايط ديکتاتوری که هيچ گونه امکاني برای فراگيری و تعالي بخشيدن به فرهنگ ملي خلق های دربند ايران وجود ندارد، با کوششي پيگير و خلاق توانسته بود تسلط نسبتا کاملي بر ادبيات انقلابي خلق خويش پيدا کند. وی با الهام از فرهنگ فولکلوريک غني خلق آذربايجان و با شناخت از زندگي توده ها آثاری ارزنده در ادبيات انقلابي به وجود آورد. رفيق نابدل شور عميق انقلابي را با استعداد خلاق شاعريش تلفيق داده، آرمان ها و رنج های توده ها را در قالب شعر بيان مي کرد. سروده او در وصف کردستان بيانگر عشق عظيم اين رفيق نسبت به خلق زحمتکش کرد و همچنين نمودار کينه سترگ وی نسبت به دشمن است. در سال 1345 جمعي از مبارزين تبريز، به ويژه رفقا صمد و بهروز، اداره ی "ويژه آدينه" روزنامه "مهد آزادی" را به عهده گرفتند (در همين روزنامه بود که رفيق صمد برای نخستين بار مقالات خود را به چاپ مي رساند. اين نشريه که حدود يک سال امکان انتشار داشت، دو بار از طرف سازمان امنيت منفور تبريز توقيف شد و بلاخره نيز از انتشار آن جلوگيری به عمل آمد.). اين رفقا با توجه خاصي که به خلق های تحت ستم ايران داشتند، با استفاده از اين روزنامه به معرفي ادبيات و فرهنگ اين خلق ها به ويژه خلق آذربايجان مي پرداختند. رفيق نابدل در اين هنگام در رساندن بسياری تحليل ها و مطالب به اين جمع، نقش فعال داشت و اشعارش با نام "اختای" در آن روزنامه درج مي گرديد.

 

کوشش در جهت درآميختن با توده ها پيوند مبارزاتي او را با خلق همواره عميق تر مي ساخت و رفيق را به فعاليت انقلابي جدی تری سوق مي داد. در سال 46 به هنگام اعتصاب سراسری دانشجويان ايران، رفيق توسط برخي از دانشجويان دانشگاه تبريز در جريان اين اعتصابات قرار گرفت و به طور غيرمستقيم نقش فعالي در شکل گيری و رشد اين اعتصابات ايفاء نمود. شهادت رفيق صمد بهرنگي بر کينه او به دشمن و ايمانش نسبت به مبارزه بسي افزود و رفيق با تجديد پيمان با خلق در انجام وظايف تاريخي خويش به عنوان يک روشنفکر انقلابي و وفادار به آرمان طبقه کارگر مصمم تر گشت. شعر "صمد در قلب من است"، که او بعد از شهادت رفيق صمد سروده است، بيانگر اين امر است.

 

در سال های 47 – 46 ضرورت مبارزه مسلحانه در ذهن رفيق نابدل و رفقای نزديکش در حال شکل گرفتن بود با اين حال هنوز خطوط اساسي راهي که مي بايست برگزيده شود، به طور کامل برايشان روشن نبود. در اين دوره او و رفقای ديگرش به فعاليت های انقلابي خود نظم ويژه ای بخشيدند و گروهي را که بعدا به "شاخه تبريز" چريکهای فدايي خلق ايران معروف شد، تشکيل دادند. رفيق در اين سالها توانست به تحقيقات وسيعي در مورد اوضاع اقتصادی – اجتماعي روستاهای اطراف رضاييه دست بزند. نتيجه اين تحقيقات جزوه ای بود که با ديدی مارکسيستي چگونگي اجرای اصلاحات ارضي را همراه با ارائه فاکت های مشخص و عيني مورد بررسي قرار داده بود و تصوير روشن و ملموسي از اوضاع اقتصادی – اجتماعي آن منطقه به دست مي داد. لازم است گفته شود که در اين دوره، تحقيقات روستايي ديگری نيز به منظور بررسي شرايط عيني و ذهني جامعه ايران از طرف ساير رفقا انجام پذيرفت. از آن ميان تحقيقات روستايي "قره داغ" که منطقه وسيعي را در شرق آذربايجان شامل مي شد (توسط رفيق بهروز دهقاني) و تحقيقات روستايي "رازليق" را مي توان نام برد (به غير از تحقيق روستايي "رازليق"، دو تحليل ديگر که کامل تر بودند در جريان ضربات سال 50 به دست دشمن افتاد). رفيق نابدل اهميت فراواني برای تدوين تاريخ واقعي خلق آذزبايجان در دوران معاصر قائل بود. او در تهيه جزوه ای که در آن فرقه دمکرات آذربايجان و حوادث سال 25 – 1324 بررسي شده بود، شرکت جست. در اين جزوه رفقا متعهدانه کوشيده بودند اکثر وقايع را با توجه به گفت و شنودهای بسياری که با توده های آذربايجاني انجام مي دادند، تحليل کنند (اين جزوه ارزنده در حمله های وحشيانه دشمن به خانه های تيمي رفقا و خانه های ساير مبارزين در تبريز به دست دشمن افتاد. البته اگر نسخه هايي ار آن هنوز در دست دوستاني باقي مانده باشد، تاکنون پخش نشده است.).

 

رفيق نابدل با روحيه ای به غايت پرشور در جهت رشد و گسترش سازمان کوشش مي نمود. او به عنوان يک انقلابي حرفه ای همراه رفقا بهروز دهقاني و مناف فلکي در سازماندهي شاخه تبريز، نقش چشمگيری داشت. او از جمله رفقايي بود که در تنظيم و پخش اولين اعلاميه های سازمان (14 اعلاميه ای که در رابطه با آغاز جنبش مسلحانه، رستاخيز سياهکل و اولين عمليات چريکي در شهر منتشر شد) شرکت داشت. در جريان پخش گسترده همين اعلاميه ها بود که رفيق نابدل همراه رفيق دلير جواد سلاحي، با مزدوران دشمن درگير شدند. اين رفقا با نبرد قاطعانه خويش يکي از حماسه های روزهای آغازين جنبش مسلحانه را آفريدند. خبر اين درگيری در همان روز در تهران پيچيد و تاثير زيادی در بالا بردن روحيه مبارزين به جا گذاشت. در جريان اين درگيری نابرابر رفيق جواد سلاحي به شهادت رسيد، ولي رفيق نابدل بر اثر اصابت چند گلوله به پا و شکمش بيهوش شد. مزدوران دشمن بعد از انتقال وی به بيمارستان شهرباني بلافاصله او را به زير شکنجه کشيدند. رفيق با روحيه ای انقلابي و قاطع در مقابل شکنجه گران مقاومت مي ورزيد. هنگامي که مزدوران به خيال خود، او را تهديد مي کردند که اگر حرف نزند تير را از پايش درنخواهند آورد، رفيق دليرانه پاسخ مي داد: "تير مال شماست و حرف مال من، من آنچه را که متعلق به خلقم و من است، حفظ خواهم کرد". شکنجه گران از اين همه بي باکي و مقاومت دليرانه رفيق به خشم ميآمدند و بر شدت شکنجه مي افزودند، ولي رفيق همچنان استوار در مقابل دشمن باقي مي ماند و اسرار خلق را در قلب خود حفظ مي نمود. او اينک به سروده خود درباره همرزم شهيدش صمد، تحقق مي بخشيد. صمد با تمامي کينه سترگش در قلب او بود و اينک زمان آن رسيده بود که دشمن در وجود نابدل، صمد ديگری را در مصاف با خود ببيند.

 

رفيق، تعهد بزرگ خود را در حفظ اسرار خلق حتي يک لحظه هم از ياد نمي برد. بدين جهت با اينکه دلاورانه تمام شکنجه های دشمن را به جان مي خرد، همواره از هر فرصتي برای خودکشي استفاده مي کرد. يک بار زماني که تازه زخم هايش را بخيه زده بودند، به محض اينکه به هوش آمد، با چنگ بخيه ها را شکافت. و بار ديگر هنگامي که در طبقه سوم بيمارستان شهرباني بستری بود، با استفاده از يک فرصت کوتاه (بين رفتن بازجو و آمدن نگهبان) خود را با سر از پنجره اطاق به بيرون پرتاب کرد. نگهبان که سراسيمه خود را به او رسانده بود، تنها توانست گوشه لباسش را بگيرد، ولي نتوانست مانع سقوط او شود. رفيق سقوط کرد، شکمش شکافته شد و دست راستش شکست، اما هنوز زنده بود. در چنين حالتي، رفيق با ازخودگذشتگي انقلابي و فداکاری بي نظيری دست برد و روده هايش را از شکاف شکمش بيرون کشيد تا پاره کند و به حيات خويش خاتمه دهد. اما فرصت اين کار دست نداد، چه مزدوران دشمن رسيدند و مانع اين کار شدند.

 

رفيق نابدل همراه با هشت تن ديگر از همرزمان خويش در 22 اسفند ماه 1350 به دست مزدوران رژيم خونخوار پهلوی به شهادت رسيد.

 

يادش گرامي و راهش پايدار

 

عـلـــــيرضـــــا اوختــــــــــــــــــــاي

     عليرضا اوختاي ، استعداديست جوان ، وجوشان
     الهامش از مردم ، پيغامش از مردم
     بااين امتياز ، كه زبانش ، نيز از مردم است 
      ميخواند
      مينگرد
      مي انديشد
      ميسوزد
      ميسازد
      اين ساختن بمعناي گردن نهي نيست ، بل آفريدن است
      دريغ كه آفريده هاي او همه پردگي اند
      نه چون تازه عروساني نازافزاي وشرم آراي
      كه چون امامزادگاني برقع پوش ، سردابه نشين ، بي زنهار
      وهماره خروج انديش ...
                         اينك برگردان سه قعطه از آثاراو :
       بكفايتي ودلالتي بسياراندكتراز اصلشان ، بدان منزله كه بوي يك گل
      وشيهه ي يك اسب
      وازآنسو نوبهاري وكارزاري .
                                     ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
                                        شب ، دود كش ، ودود
                                     ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
      درخانه هاي شب
      دستها ، يكايك ، دراز مي شوند
      چراغها ، بيصدا ، خاموش مي گردند
      وسخن ؛ تنها اينست
      « - چيزي را باور مكن ! »
      بر سينه ي شب ، درختان چون دنده ها صف بصف خوابيده اند
      آوازي
      نيازي
      اهتزازي نيست
      ستاره اي نيست
      (ستاره ي شب از پرتوخودبيمناك است
      چــــــــــــــون
      ستاره بودن خود را باور نميكنــــــــــد )
      ساعتــــــــها مي گذرنـــد
      در صداي ساعت ، تنها دود هست
      دود كوره هــــــــــــــــــــا.
      بــر پشت بام شب ، دود پرسه اي ميزند ، پنجه اي ميفشارد
      وسرانجام ، زندگي اش را به آتش مي سپارد
      مي رود ، بفنا ميرود
      دود شب ؛ كشنده ي كبريت شب است
      دود شب همدم صادق است
      ريشه ي نفس صبح است
      دود شب ، صـــداست ، صداست
      صـــداي آن دستهاست ، كه اعتماد را ، ايمان را مي جوينـــــــــد
      
                                     ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
                                       پيانـــــــــوي گـــرد آلــود
                                     ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
      بگذار پرده ها وابرها پاره شــــــــــوند
      صخــــره ها از تپه هاي سبـــــز ، سرازير آيند
      وبـــاد سپيد ، يايه ها را ببرد
      لاجرم
      ازدرون درهاي كهنه ي چوب گـــردو
      كه سالهاست از پس مرگي بي ماتم بسته مانده انــــد
      فلقي گشوده خــوهد شد ؛ با باد سوزناك .
      وهمانگاه
      بركه هاي سپيد ويخ بسته ي سهند
      همانند رگبار انگشتاني گـــرم
      برسكـــوت سياه پيانـــوي گرد آلود ، جاري خواهد شد .
      بنگـــر
      رقص مخوف گلهاي ميرنده را
      درياي لبريز ودشت به خود پيچنده را
      وفرار ستارگان را از آسمانهاي خونين
      ستارگان ، بهادران شبانگاه !
      بچـــــه ها بيائيد
      ودستان خود را با حرارت قلب من گرم كنيد
      كه بر درگاه فلق فـــردا
      باد شوزناكي ماسيده است .  
 
                                     ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
                                      بــــاران ، و ســـــــــــــار
                                     ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
      اشگ ستارگان برخاك بيخته شد
      شب باراني ، لبان غمناكش جنبيد .
      زودا كه او بي باراني را بياموزد .
      آنجا را ! مرغ سرود افشان بربيد
      سار كوچك باران گريز
      مزرعه پرورد باغ آهنگ
      آبي شكاف لانه ي سبز
      توگوئي سرود باران را مي گسلد
      آري وچنين ديده ايم
      كه صداي سار درباران ، بي انحلال است .
      دورنگ پرش را بر فراز خاك مي گسترد
      كه باران ، لانه ها ، تپه ها وسنگريزه ها را نكوبد
      اوسپركش بيداريست در غلاف كوچك خود
      وكاونده ي بذر اميد ؛ دركلوخ خيس دلها ...
     
                                     ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
                                            آهنــــــــــــــــــگر
                                     ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
       بادانه هاي گرد
           وسنگين
       شمرده
       شمرده
       برخاك نم گرفته ، عرق مي چكد
       و
       جينگ
       جينگ
       ميله ي نارنج رنگ باريك
       بر سر ختاب سندان
       شراره
       شــــــــــــــراه
       در كوچه ، مرد عابر مي گويد
       ديدار خوش ، رفيق ؛ آهنــــــــــــــــــگر ! ...
       - آتش درون كوره غرا مي كشد ؛ زبان سرخش را
       با سايه ي خميده سخن مي راند
       « - بنگــــر كه سوخته كيست ؟
       بنگــــــــر ، ستاره براي كه مي گــــــردد ... »
       و ، پتك در فراز و فرودش ، مي خــــــــــــوانـــــــد
       « - اين نعل ها را
                          كه به پاي اسبان ...؟
       و
       اسب سواران
       كدام ده را ... ؟ »
                                 ترجمه وتلفيق :  مفتون اميني 
                   آچيل سحر، اويان گونش، آچيل بوسون نفسده
بو قارنليق قفسده
سنيله من تاپيم يني حيات
شفق لريم ساچيلسين، چيچك لريم آچيلسين،
بوائللره باغيشلاسين حيات.
من صبح آچيلاركن، كچمه ليم طوفانلاردان
آل اوزوپ جاندان، بوائللره، انسانلارا
من يانماسام اگر، سن يانماسان، بيزيانماساق
هانسي الولار ايشيق سالار بو يول لارا
گونش دوغار، گچر حيات، چيچك لئر بوكائنات.
آغلاما اي گوزه ليم، گول ائللريله بيرليكه
آزاد اول بود بوديريليكده، شادليق يا غدير غمگين ائليمه
سيل گوزون ياشين، گول بيرسن بهار گولسين
هر بير لاله زار گولسين،
حيات وئرسين سولموش گولومه.
          


                                         ___________________

                                  " صمد " کونلومده دير
                                  _______________
اوخودو قارانقوش آيريليق سؤزون
مرووت اهلينين گؤزو يولداكن
جومدو توفانلارا اونوتدو اؤزون
اولدوزا نه جاواب  وئره جگم من
قيشدا داغلي داغلار سوراخلاش سالار
تبريزين گؤزل اوغلون مهربان اوغلون
بير هاراي چكرم آي اوجا داغلار
آختارين آرازين چنلي بئليندن
دوشمان طعنه وورسا صمد هاردادير
اليمي سينه مه چاليب دئيــرم
"صمد" کونلومده دير اوره ييمده دير
دوزگوشور اؤلسه ده دؤنمز ائليندن
اونون صداقتي جان وئرير بيزه
آلاولو عشقيندن ايلهام آليريق
هر دقيقه باش چكير اوره ييميزه
موغاياتليق ائدير اؤز اكديگيندن
سؤيله ين گئده جک سؤزو قالاجاق
عدالت ناغيلين ائل دوغرولداجاق
ظلم ائوو عدل له بر باد اولاجاق
"صمد"ي قارشيدا گؤره جک دوشمان
بو بير ناغيلدير کي ائللر سؤيله ير
بيري سس دن دوشسه اوبيري دئير
ناغيل چي  دايانار سؤز دوام ائده ر
ائل اوچون ياشاياربوردا بسله نن
نيگران قالماسين اولدوزا دئيين
کؤنلومه آلميشام "صمد"ين عشقين
"صمد" کؤنلومده دير اوره ييمده دير
انتقام آلاجاق ائل دوشمانيندان .

رفيق شهيد بهروز دهقاني

رفيق بهروز دهقاني دريك خانواده فقير بدنيا آمد.در16سالگي،عليرغم علاقه فراوانش به تحصيل،به علت فقركشنده خانواده ، درس خواندن را رها كرد و شغل معلمي را برگزيد. دوره دو ساله اي در دانشسراي مقدماتي تبريز گذراند و سپس راهي روستاهاي آذربايجان شد. در اين هنگام ، تنها 18 سال داشت.رفيق صمدبهرنگي و رفيق كاظم سعادتي، دوستان صميمي او نيز، در اين دانشسرا دوره معلمي ديده بودند.اين سه يار دانشسراي ، در كنار تدريس در روستاهاي آذربايجان ، روستاگردي نيز مي كردند و از نزديك با دردها و رنجهاي مردم ميهنشان آشنا مي شدند. آنان در يافته بودند كه شيوه تدريس درايران كه به تقليد ازآثارتربيتي و روانشناسي آمريكائي تنظيم شده بود،نمي تواندبراي بچه هاي روستايي ،يعني 75 در صد كودكان اين مرز و بوم فايده اي دربرداشته باشد. ازاين رو ، به بررسي و تحقيق در باره شيوه هاي نوين تدريس براساس تجربيات خود پرداختند و در اين زمينه ، آثارارزنده اي فراهم آوردند.
رفيق بهروز ازاعضاي فعال هسته اوليه شاخه تبريز بود.او در عمليات حمله به كلانتري 5 تبريزشركت فعال داشت.پس ازدستگيري رفيق عليرضا نابدل به تهران آمد و به مبارزه بي امان با دشمن خلق ادامه داد.و سرانجام ، در ارديبهشت ماه سال 1350، در سرقرار ، ضمن برخورد مسلحانه با مأموران رژيم شاه ، دستگيرشد.
اوج حماسه او، مقاومت بي نظيردر زير شكنجه است.يازده روز بي وقفه  شكنجه شد ، كوچكترين سخني درمورد اسرار سازمان بر زبان نياورد و در راه آرمانهاي مقدس خلق ، به شهـــــادت رسيد.
                                      راهش پررهرو يادش گرامي
           «
  لمپن  » هاي نهضت مشروطه ، مقاله اي از رفيق بهروزدهقاني
« لمـپن هاي نهضت مشروطه »

« لمپن »اصطلاح عامي است براي كساني كه درتوليدشركتي ندارند،بااينهمه ازدسترنج اجتماع سهمي مي برند.قارچهائي هستند روئيده برپيكردرخت اجتماع،واي بسابازهرهائي كه به پاي خدمي ريزند،درخت رامي خشكاننديارنجورمي سازند.اين اصطلاح شامل گروههاي بسياروبسياري مي شود.چشمگيرترين اين گروههادسته اي است بنامدلال محبت ونيازي به طول وتفصيل ندارد.دلال كاري جزاين نداردكه به لطايف الحيل موجودي پيداكنند،زني ياپسري.وازاواستفاده كنند.
ارازل محله هادسته ديگري ازلمپن هاست.اينهاكارثابتي ندارند،اغلب باتهديدوحقه بازي ازديگران پول مي گيرندوبه اصطلاح زندگي مي كنند.بعضي ازاينها گاهي كاردولتي هم دارندوهمين برهيبتشان مي افزايدوتوپشان راكارگر مي كند.لمپن فاقدوطن است.نه اين انترناسيوناليست وجهان وطني باشند،هيچ جائي است نه همه جائي .مختصات خودش رافراموش كرده.نميدانددرچه زمانومكاني زيست ميكند.به ظاهرخيلي پاي بندآدابوريوم وناموس است.بخصوص تظاهرميكندكه اززنان وبچه ها حمايت مي كند.اما فقط به منظوراين كه خودبهره برد.نمونه اين لمپن هارامي توانيددرباشگاههاي ورزشي وبعضي جاهائي كه دختران وپسران جوان به ضرئرت زيادرفت وآمددارندببينيد.لمپن ايمان ندارد،اگرچه ممكن است ايمان مذهبي آميخته به خرافات داشته باشداما به هيچوجه وفاومحبت نمي شناسد.اعتقاددارد.سري را دردنمي كند چرادستمال بست.اما نيهيليست نيست.چراكه نيهيليست ارزشهاي بي ارزش شده را نفي مي كند وازسوي ديگر ازجنبه مثبت درجستجوي ارزش تازه اي است.وگذشته ازآن با نفي ارزشهاباقدرت حاكم درمي افتد.اما لمپن آدمي است كه همه ارزشهانفي مي كندوپذيراي هرنوع خواري وزبوني است ونمي خواهد ونمي تواند باقدرت دربيفتد.لمپن شبيه گردان خوبي است وبراي او فرقي نداردك زير پرچم يزيدبروديابراي شهداسينه بزند.هدفي ندارد.به نظرش زندگي بدون معني ومفهوم است.همه اشعاري راكه درموردبي وفاييدنيا گفته اندازبركرده وگاه گاهي چاشني كلامش مي كند.شخصيت لمپن ازآداب ورسوم هفتادوسه ملت متأثر است:مشرب اپيكوري وتصوف به مفهوم غلط ومتداول،يعني هرزگي،عياشي،بي بندوباري وخوارشمردن همه چيزمگرشكم وزيرآن-اگزيتانسياليسم منحط(معلوم است نه اگزيستانسياليسم مبارزسارتروديگران)-تسليم ورضاي بي چون چراي بودائي،غنيمت شمردن«دم»ودودوزهرچه رنگ تعلق پذيردآزادبودن.بسيارزودجوش است،يودبهيجان مي آيدوهرجاراه ببري ميرود.وهمين است كه گاهي درنهضت ها راه پيدا مي كندوازجوش وخروش كه افتادباعث ازهم پاشيدن آنها مي شود.درهرنهضتي بوجوداشخاص با حرات نيازي هست وازاينروگرداننگان نهضت ها بدون درنگ لمپن ها رابه خودمي پذيرندوپايه هاي قدرت خودرا روي شنزار دوششان مي گذازندومي بيني كه شن وارفته وكاخ به ظاهرمحكم روي سرش ازهم پاشيده است.به طوركلي لمپن به دونحوبه نهضت صدمه مي زند،بادستخوش حيله هاوخواستهاي طبقه حاكم شدن وبه آلت كوبيدنمردم بدل گشتن وباواردشدن درنهضت وخرابي بالاآوردن.بااينهمه گاهي ازميان همين لمپنهاي بي ايمان كساني برمي خيزندكه باايمانراستين پيش مي آيندوتاآخرپايداري مي كنندوجان مي بازند.نمونه اين قبيل اشخاص را درنهضت مي بينيم.لمپنينزيم ازامراض ساري دوره ركودوسكون است.دراين دوران عده زيادتري پذيراي بيماري هستندچراكه نيازشديدي به بيخبري وفراموشي دارند.براي داروغه سرخوش چه بهترازگروهي شهريان بنگي خواب آلوده ؟
 1 -
مشهدي عباسعلي دربازارچه دوه چي دكان علافي داشت ئبا ستارخان دم از دوستي مي زد و به تحريك سران انجمن اسلاميه ستارخان را به خانه اي برد كه آنجا بكشندش . اما تيري كه به او انداختند به شانه اش خورد . ستارخان زودي در رفت وجان به سلامت برد.
 2-
فتح الله باغميشه اي معروف به دگير مانچي در گرماگرم جنگ تبريز آب را به روي مردم بست . امير خيزي مي نويسد (( ازالواط و پهلوانان مشهور تبريز بود و در محله ي باغميشه روزگار خود را به مردم آزاري و بد كاري مي گذراند .)) به قول كسروي ( يكي از لوتيان دوه چي مي بود كه به بيرون شهر رفته آبها را از آسيابها باز گردانيد و بدينسان نان در شهر ناياب گرديده سختي بيشتر ميشد. )
 3 - ايت خليل ( خليل سگه ) يكي از اشخاص بي باك وبي بند و بار بود و خود را در صف مشروطه خواهان ومجاهـــــدين وارد كرده به آزار و اذيت مردم مي 1رداخت و از بس حركات ناشايست از وي سر مي زد كه به (ايت خليل ) اشتهار يافته بود .
 4 - عيوضعلي اسكوئي نمونه اي است از آن هائي كه نمي دانند چرا ، براي كه و با كه مي جنگند . همگامي كه تبريز از چهار طرف محاصره شده بود ، فرماندهي گروهي اجير از طرف عين الدوله به عيوضعلي داده شد كه از الواط معروف اسكو بود. مدتها در جنوب غربي تبريز مردم را مي چاپيد.
 
5 - علي اصغر يا قولاغي كسيك اصغر ( اصغر گوش بريده ) نيز از الواز معروف و رسيد محله دوه چي بود كه در خدمت انجمن اسلاميه با مجاهين در افتاده بود.
 
6 - حسن دلي
( حسن ديوانه ) از لمپن هاي با ايمان است . پس از آنكه مدتها بي هدف زيست در جنبش مشروطيت با مجــــــاهدين همراه شد و سر خود را نيز در اين راه  بباد داد . شبي از شبها مجاهدان تصميم مي گيرندكه به سپاه عين الدوله در با شمنج شبيخون بزنند تا مگر راه آذوقه را باز كنند. مجاهدان بي سر وصداتا نزديكيهاي باسمنج مي روند . حسن دلي بدون واهمه به توپ نزديك مي شود و سوار لوله توپ مي شود و داد و فرياد راه مي اندازد . سربازهاي دولتي بيدار مي شوند و بگير و ببند ، تا آخر سر مجاهدان عقب مي نشيننذ . حسن دلي همانجا كشته مي شود . آن شب به ( شب حسن دلي )مشهور است .